آیدینآیدین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

***فتبارک الله احسن الخالقین***

پایان نه ماهگی پسرگلی....عکسای آتلیه مامان.........ولنتاین مبارک

البته بعد از خدای مهربون که معنی عشق و خود عشقه اولین عشقم همسر مهربانم بابای آیدینم که من و آیدین با تمام وجود عاشقشیم و از این که در کنارشیم احساس خوشبختی می کنیم عزیزم ولنتاین مبارک و از طرف آیدین جان می گم بابای خوبم ولتاین مبارک بووووووس...این گل تقدیمی از طرف من و آیدینم.  و اما آیدینم عشق من همه وجودم ولتاین مبارک...این دومین روز عشقیه که دارمت پارسال همین موقع تو دل مامان بودی عسیسم و حالا که دارم برات می نویسم پیشمی داری شلوغ کاری می کنی فدای شلوغ کاریات شم...تو عشق مای عشق من و بابایی ...و ما هر روز به خاطر داشتنت خدای مهربون رو شکر می گیم  تو شیرین ترین شیرینی زندگیمونی تو بهترین خاطرهو بهترین حادثه ...
25 بهمن 1391

آیدین هر روز بهتر از دیروز×××××××××××دوتا مروارید سفید و ناز

دقیقا یکشنبه هفته پیش بود که متوجه شدم دندون پسرم به اندازه یه نقطه سفید شده و روز بعدش بیشتر شده بود سفیدی و قرار شد برای روز سه شنبه همزمان با بعثت رسول گرامی برای پسر گلم آش دندونی درست کنیم عزیزمامان  و خاله شیما صبح اومد خونمون دیشلیق درست کردیم برای شب هم اقا جون و دایی اومدن و یه جشن خیلی کوچولو به مناسبت رویش دوتا مروراید پایینی پسرم داشتیم ...آیدینم پسرگلم ان شاالله هیچ وقت دندون درد نگیری مادر....اما اون روز برای عکس انداختن اصلا همکاری نکردی عزیز پسر گلم الان دیگه ٤ دست و پا میره در حد المپیک الهی ....مامان جان مدام باید چشمم بهت باشه یه جاهایی سرک می کشی که کوپ می کنم از نعجب...مثل پیشی کوچولوها از همه جا رد میشی و ه...
15 بهمن 1391

مشهدی آیدین برگشت

  بالاخره جمعه هفته پیش برگشتیم خونمون ولی این چند روزه مامانی انقدر کار داشت که نتونست چیزی برات بنویسه. فدات شم که این روزا بازم شیرین تر شدی همه زندگی من. دوشب اردبیل و آستارا بودیم با خاله ملکه عمو رضا و خاله شیما ..خیلی بهمون خوش گذشت ولی ناناز من پسر گلم تو هوای شرجی خیلی اذیت می شد برای همین روز سوم که با خاله اینا خداحافظی کردیم (اونارفتن خونه خودشون دیگه) و ما راهی شدیم دیگه زیاد نموندیم شمال و یکسر رفتیم تا برسیم مشهدو بالاخره رسیدیم اول رفتیم خونه عموعباس و بعدش خونه عمه مهین و بابابزرگ و.... خوش گذشت بهمون ...مخصوصا عروسی که خیلی قشنگ بود البته فردای روزی که رسیدیم رفتیم پابوس امام رضا و پسرم مشهدی شد عزیزم با عشق ب...
3 بهمن 1391

عید قربان مبارک

عزیزم جمعه عید قربان بود و ما به بزرگترا سر زدیم مثل همیشه..ولی این دفعه یه فرق خوشگل داشت و اون این که آیدینم هم باهامون بود و همه از دیدنش ذوق می کردن و خوشحال می شدن فدای پسر کوچولوم که اینقد همه دوستش دارن. مامانی این روزا خیلی دیگه می فهمی از اینکه به چیزای مختلف واکنش نشون می دی من و بابا همش هیجان زده ایممم چقدر شیطون شدی جیگرم...خیلی باحالی خونه هر کی می ریم اولش خیلی آروم و ساکتی و همش خونه رو نیگا می کنی با آدما بعد که یه شناخت کلی به دست آوردی شروع می کنی  به جیغ و داد و شلوغ کاری دو سه روزه متوجه شدم که می تونی خودت وسایل و اباب بازیاتو از رو زمین ورداری قبلا باید خودم می دادمشون دستت پنج شنبه با ...
3 بهمن 1391

آیدینم نیم ساله شد××××××××××××هورااااااااااااااااااااا

  گل من امروز نیم ساله شدی مبارکهههه ناناز مامان چقدر زود گذشت این شش ماه و با یه چشم به هم زدن شش ماه بعدی هم می گذره و پسر گلم یه ساله میشه وای خدااااااااااااا چقدر خوشحالم. پری روز با بابایی موهاتو کوتاه کردیم خیلی لذت بخش بود برامون...اولش می خواستیم ببریمت آرایشگاه ولی بعد بابایی گفت پسرم اروم نمی شینه و این 4 تا تلتو خودمون بزنیم بهترهو همین کارم کردیم و بعدشم بردمت حموم.مبارکه اینم عسک از کوتاه کردن موهای پسملی اینم بعد اصلاح مو قبل اصلاح موهات این شکلی بود و تو چشات می رفت خبر دیگه برا پسرم این که خاله ثنا برات چند تا عکس خوشگل درست کرده که اول تشکر می کنم و بعدشم عکسا رو می ...
3 بهمن 1391

شاهکارهای جدید جوجوی مامان...........واکسن شش ماهگی رم زدیم

  امروز صبح زود که برای نماز بیدار شدم از فرصت استفاده کردم و اومدم تا برای گل پسرم از شاهکارا و اتفاقات جدید بگم. اول اینکه سه شنبه طبق معمول برای چک آپ قبل واکسنت رفتیم پیش دکتر صادقی...دکترت تا رفتیم تو و دیدت گفت دیگه بزرگش کردین امروز فردا زنش هم می دین ها...بعد هم معاینه کردت که حالت خدا رو شکر خوب بود و مشکلی نبود برا واکسنت و بعد هم در مورد حساسیتی که داری و تغذیه ت با دکترت مشورت کردم. 5 شنبه بردیمت مرکز بهداشت و واکسن رو نوش جان کردی مامان ...اولش که داشتن قد و وزنت رو می گرفتن می خندیدی و کیف می کردی ولی وقای واکسن رو زدن الهی بمیرم کلی گریه کردی و اشکت چشای نازت اومد.. فدای پسرم.....وزن گل پسرم ...
3 بهمن 1391

اولین برف زمستانی

  البته این برف آرای پاییز اومد پسرام از پشت پنجره با هم نیگاش کردیم و لذت بردیم امروز اگگه تونستم می برمت تو برفا ازت عکس بگیرم باید بابا بیاد بعد راستی یه عکس خیلی خوشگل هم عمو رضا ازت گرفته و مثل بنرا درستش کرده اورد برامون دستشون درد نکنه. چند تا عکس که جدیدا ازت گرفتم با کمک خاله ملکه همین الان رفتی زیر آویز داری لباسا رو می کشی چون همیشه بهت گفتم نکش  و آوردمت این ور.....واستادی می کشی بعدش منو نیگا می کنی می بینی چیزی می گم بهت یا نه و می خندی بهم الهی فدات ٢ روز پیش عزیز مامانی زنگ زده بود تا صدای تلفنو شنیدی با روروئک دویدی طرف تلفن زودتر از من خودت رو رسوندی و دستت رو دراز کردی طرف تلفن و بعدش که من برش داشت...
3 بهمن 1391